نام رمان :رمان زیبای عرب
به قلم :سهیلا بامیان
حجم رمان : 2.9 مگابایت پی دی اف , 1.18 مگابایت نسخه ی اندروید , 1.04 مگابایت نسخه ی جاوا , 387 کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ی از داستان رمان:
امل که مادری ایرانی داشته و اززمان تولد در کویت زندگی کرده پس از مرگ عمه در حالی که سالها از مرگ پدر ومادرش یر اثر تصادف جاده ای میگذرد ، تصمیم میگیرد که به نزد خانواده دایی بیاید ، با این که دایی فوت کرده ولی زن دایی و پسر دائی اش مسعوود بسیار گرم از او پذیرایی میکنندو سهم الارث مادری را برایش حفظ کرده اند کم کم کابوسهای شبانه تصادف با محبت های مسعود ومادرش دور میشوند و امل و مسعود عاشق هم میشوند و تصمیم به ازدواج میگیرند ولی قبل از آن مسعود برای رسیدگی به کار شرکت باید یک سال در لندن بماند و برادربزرگترش مقصود به خانه برمیگرددو از بدو ورود شروع به زمزمه عشق در گوش …میکند از طرف دیگر مسعودود برخلاف وعده هایش با او تماسی نمیگیرد و حاضر به صحبت با او نمیشود…
با نگاهی به ادرسی که در دست داشتم مطمئن
شدم که نشانی را درست امدهام پس اینجا خانه مورثی دایی بود همان خانهای که مادر خاطرات شیرین زیادی از ان داشت ودر ایام دلتنگی های خود بارها از اینجا حرف ده بود و هر بار هم با اشک وحسرت .
با یاد مادر اندوهی گنگ در جانم نشست کاش حالا مادر اینجاکنارم بود ان وقت هر دو با شادمانی از ابتدا تا انتهای کوچه باغ زیبایی را که پیش رو داشتم می دویدیم و اوای شادی سر می دادیم اما نه، مادر اینجا بوددر تمام سالهایی که من در کویت زندگی کردم او اینجا بود و از این بودن هم مسلما کمال رضایت را داشت اینجا زادگاه وطن او بود و چه کسی از بودن در وطن خود احساس رضایت نمی کند ؟
یک بار دیگر به نشانی نگاه کردم و بعد لبخند زنان ان را در کیف گذاشتم نسیم خنک وروح نوازی که می وزید به همراه خود عصر سکراور گلهای محبوبی ویاس را می اورد وشامه را نوازش می داد صدای گنجشک های شاد و سر مست که در میان شاخه های انبوه در ختان سرو و چنار غوغا بودند همهمهای مطبوع ورویای را ایجاد می کرد اینجا ایران بود زادگاه مادم و من احساس می کردم که در طول تمامی این سالهای دوری تا چه اندازه ارزوی دیدن این کشور را داشتم
خانه دایی در نیمه راه کوچه بود و حصار دور تا دور خانه با انبوه در ختان تاک و پیچکهای روندهای که با شیطنت به هر سو دویده وگاه سرکی کشیده بودند تزئین
شده و منظره ای بدیع و زیبا را خلق بودند
رو به روی در کرم رنگ خانه که عاری از هر گونه گرد و غباری بود ایستادم وبا سرگردانی به اطراف نگریسم وهیچ زنگ یا کلونی که بتوان با ان به در کوبید و ساکنین خانه را از حضور منتظری در پشت در بسته با خبر کرد وجود نداشت با دقت به دور بر نگاه کردم شاید تمام ساکنین خانه با کلید در را باز می کردند اما ایا برای مواقع خاص
فرمت رمان:pdf,apk,java,epub